رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

24 مرداد-اولین بار

سلام عشقم امورز یکشنبه بود و طبق معمول روزهای فرد تو کلاس فوتبال داشتی... همیشه بعد از کلاس شیر و تی تاپ میخوری... با هم میریم از بوفه سالن ورزشیت واست میخریم... اما ایندفعه خودت کیف پولتو اوردی و گفتی خودم میخام بخرم... منم تو رو فرستادم تا بری شیر بخری.... خلاصه که نمیتونی چقدرررررر بابت این موضوع ذوق کردی و خوشحال شدی... فدای خندهات جیگرم.... فدات بشم که داری اقا میشی عسلممممم.... اینم چند تا عکس از اونروز مربیتون آقای رمزی هم تو عکس هست/// ...
26 مرداد 1395

1 مرداد-تولد سامیار

سلام عزیز دلم روز تولد سامیار 28 تیره...منتها خاله گفت بزرام جمعه بگیرم تا مهمونا راحتتر بتونن بیان... تم تولد گل پسر ملوانی بود.... منم اتفاقی واسه تو دو سری لباس با عکس لنگر خریده بودم... روز خوبی بود... سامیار جیگر خاله تولدت مبااارک...ان شاا.. 120 سالگیت عسلم... البته تو عکس بالا کلاه ملوانی سامیار سرته...سامیار یک لحظه هم نذاشت سرش باشه.... ...
26 مرداد 1395

27 تیر---سفر شمال

سلام گلم امشب یهویی با دوست بابا و خانمش عازم سفر به چالوس شدیم... فکر میکردیم که شب بریم تا کرج اونجا چند ساعت استراحت کنیم بعد راه بیافتیم... اما خب برنامه ریزیمون خوب نبود... بجای 8 ساعت ..14 ساعت تو راه بودیم چون 4 ساعت کرج خوابیدیم... البته من که...همه جز من....من همینطوری تو رختخواب خوابم نمیبره...اونوقت تو چادر وسط یه پارک.... خلاصه خیلی بهم سخت گذشت... اما خب ساعت یک ظهر رسیدیم چالوس... گرمااای هوا خیلی زیاد بود... به محض رسیدن و گرفتن ویلا... رفتیم اب تنی... تو و بابا حسااابی شنا کردید... تو هم حسااابی ذوق میکردی.....
6 مرداد 1395

20 تیر ---کلاس فوتبال

سلام نفسم گل پسر من اینروزا بزرگ شده و تو خونه همش حوصلش سر میره... جالبه تا پارسال راحت تو خونه میموندی و بازی میکردی... اما رقیقا از روز تولدت ...انگار که دچار تحول بزرگی شدی... دیگه حس خونه موندن نداری... دوست داری بیرون باشی و پیش هم سنات... از روز اول رمضان تا روز 27 رمضان هر روز بالاستثنا ما بعدازظهرها تو اون هوای گرم و بازبون روزه پارک بودیم... اما روز 27 رمضان ساعت شش صبح یهو دستم رفت رو پیشونیت... خودمم نمیدونم چرا یکهو از خواب پردیم و دستمو گذاشتم رو پیشونیت و دیدم داری میسوزی تب چهل درجه یهو ریختم بهم با بابا بردیمت بیمارستان... ...
6 مرداد 1395
1